آنچه گذشت...
دختر دلبندم این روزها وقت نوشتن کمتر دست میده. البته توی ذهنم دارم برات این روزها رو ثبت میکنم.... روزهایی شیرین و تکرار نشدنی... اول از همه ازت بابت همه ی کاستی هایی که داشتم عذر میخوام... روزهای اول خیلی دوست داشتم که مادر شاد و پر انرژی برات باشم ولی نشد. همه چیز دست به دست هم داد که به اون چیزی که توی فکرم بود نرسم. شاید هم چون دوران بارداری خیلی خوبی داشتم اصلا تصور نمیکردم که بعد از اومدن تو فرشته ی نازم ، انقدر ضعیف و ناتوان شم... درد بخیه های یک جراحی بزرگ، مشکلات اولیه شیردهی و بعدش هم زخم و شقاق شدید که منجر به آبسه و تب و لرزم شد و همزمانی اینا با زردی تو منو حسابی داغون کرد. ولی خدا رو شکر با کمک و حمایتهای خانواده ه...